جدول جو
جدول جو

معنی روشه ده - جستجوی لغت در جدول جو

روشه ده
(شِدِهْ)
دهی از بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 330 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و توتون. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن دل
تصویر روشن دل
روشن ضمیر، زنده دل، آگاه و دانا، نابینا، کور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم رونق، ده کم جمعیت و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزی ده
تصویر روزی ده
آنکه به همۀ جانداران رزق وروزی می دهد، رازق، رزاق، روزی دهنده، از نام ها و صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ)
رشوه دهنده. رشوت ده. پاره دهنده. راشی. (یادداشت مؤلف) :
بگو آنچه دانی که حق گفته به
نه رشوت ستانی و نه رشوه ده.
سعدی (بوستان).
و رجوع به رشوت و رشوت دادن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ دِهْ)
دهی از بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 673 تن. آب آن از رود خانه شفارود. محصول عمده آنجا برنج و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
کشت بالیدۀ پرقوت و آن در اصل روینده است که ’یا’ با ’ها’ تبدیل شده است. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(نِ سُ لا)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مهاباد با 251 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ دِ هَِ دَ رَ)
دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جادۀ تبریز به اسکو، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 506 تن سکنه دارد. آبش از بارانلو، محصولش غلات و حبوبات و کشمش و بادام و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خدای عزوجل و روزی رسان. (آنندراج). خدا. (از فهرست ولف). روزی بخش. رازق:
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای.
فردوسی.
که اویست جاوید برتر خدای
هم اویست روزی ده و رهنمای.
فردوسی.
خداوند بخشنده و کارساز
خداوند روزی ده بی نیاز.
فردوسی.
جهاندار دادار و دادآور اوست
که روزی ده بندگان یکسر اوست.
فردوسی.
روزی ده خویش را منت داری. (منتخب قابوس نامه ص 15).
دین پرور اعداشکن
روزی ده دشمن فکن.
ناصرخسرو.
مگو کآسمان میدهد روزیم
که روزی ده آسمان میدهد.
خاقانی.
مور را روزی از سلیمان نیست
که ز روزی ده سلیمان است.
خاقانی.
خداوند روزی ده دستگیر
پناهنده را از درش ناگزیر.
نظامی.
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
بر در او رو که از اینان به اوست
روزی از او خواه که روزی ده اوست.
نظامی.
چندانکه تعلق آدمیزاده بروزیست اگر بروزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان).
خواجه پندارد که روزی، ده دهد
او نمیداند که روزی ده دهد.
؟
،
{{نام مرکّب}} کسی که معاش کس یا کسان دیگر را عهده دار است:
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بود این سه مر بی پدر را پدر.
(گرشاسب نامه).
خاقانی را تویی همه روز
روزی ده و رازدار و محرم.
خاقانی.
، مأمور جیره. (از فرهنگ ولف). متصدی وظیفه و جیره در درگاه پادشاه:
بروزی دهان داد یکسر کلید
چو آمد گه کینه جستن پدید.
فردوسی.
بفرمود خسرو بروزی دهان
که گویند نام کهان و مهان.
فردوسی.
ازایران و توران مهان را بخواند
درم داد و روزی دهان را بخواند.
فردوسی.
ز هر جای روزی دهان را بخواند
بدیوان دینار دادن نشاند.
فردوسی.
چنانکه از ابیات زیر شاهنامه برمی آید روزی دهان در زمان ساسانیان از جملۀ صاحبان مقامات بوده اند و در مواقع رسمی جای مخصوصی در حضور پادشاه داشته اند:
بنوروز چون برنشستی (خسرو پرویز) بتخت
بنزدیک او موبد نیکبخت
فروتر ز موبد مهان را بدی
بزرگان و روزی دهان را بدی.
فردوسی.
، بمجاز، غذادهنده. مربی. پرورش دهنده. محافظ:
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
فیض تو که چشمۀ حیاتست
روزی ده اصل امهاتست.
نظامی.
و رجوع به روزی دهنده شود
لغت نامه دهخدا
عشوه دهنده. فریب دهنده. فریبکار:
شه وزیری داشت رهزن عشوه ده
کاو بر آب از مکر بربستی گره.
مولوی.
بگو آنچه دانی که حق گفته به
نه رشوت ستانی و نه عشوه ده.
سعدی.
دنیا زنیست عشوه ده ودلستان ولیک
با کس همی بسر نبرد عهد شوهری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دِهْ)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من روشنم از دود غم روز به خویش
ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش.
رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
توبه دهنده. آنکه گناهکار را از تکرار گناه بازدارد:
الفت ده هجران و وصال است صبوری
مخموری می توبه ده و توبه شکن شد.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ دَ رِ)
دهی است از دهستان گل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع درخاور سقز و شمال خاوری قلعه کهنه. کوهستانی و سردسیر با 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَرْ وِ دِهْ)
دهی جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 9هزارگزی شمال باختر رضوانده و یک هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع است. جلگه و مرطوبست و 1424 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دنیاچال، محصولش غلات، برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ دِهْ)
دهی به مازندران. بارفروش: پس از وصول بدان حدود (مازندران) امیر نظام الدین عبدالکریم که ایالت آمل و بارفروشه ده ارثاً و استحقاقاً تعلق به وی میداشت... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520). و رجوع به همین کتاب ج 3 صص 340- 341- 343- 344- 347- 349- 354- 355 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم آباد
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان میان رود سفلای نور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در بخش قشلاقی نور
فرهنگ گویش مازندرانی
فروشنده
فرهنگ گویش مازندرانی