رشوه دهنده. رشوت ده. پاره دهنده. راشی. (یادداشت مؤلف) : بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه رشوه ده. سعدی (بوستان). و رجوع به رشوت و رشوت دادن شود
رشوه دهنده. رشوت ده. پاره دهنده. راشی. (یادداشت مؤلف) : بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه رشوه ده. سعدی (بوستان). و رجوع به رشوت و رشوت دادن شود
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مهاباد با 251 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مهاباد با 251 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جادۀ تبریز به اسکو، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 506 تن سکنه دارد. آبش از بارانلو، محصولش غلات و حبوبات و کشمش و بادام و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جادۀ تبریز به اسکو، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 506 تن سکنه دارد. آبش از بارانلو، محصولش غلات و حبوبات و کشمش و بادام و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
خدای عزوجل و روزی رسان. (آنندراج). خدا. (از فهرست ولف). روزی بخش. رازق: خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای. فردوسی. که اویست جاوید برتر خدای هم اویست روزی ده و رهنمای. فردوسی. خداوند بخشنده و کارساز خداوند روزی ده بی نیاز. فردوسی. جهاندار دادار و دادآور اوست که روزی ده بندگان یکسر اوست. فردوسی. روزی ده خویش را منت داری. (منتخب قابوس نامه ص 15). دین پرور اعداشکن روزی ده دشمن فکن. ناصرخسرو. مگو کآسمان میدهد روزیم که روزی ده آسمان میدهد. خاقانی. مور را روزی از سلیمان نیست که ز روزی ده سلیمان است. خاقانی. خداوند روزی ده دستگیر پناهنده را از درش ناگزیر. نظامی. قسام سپیدی و سیاهی روزی ده جمله مرغ و ماهی. نظامی. بر در او رو که از اینان به اوست روزی از او خواه که روزی ده اوست. نظامی. چندانکه تعلق آدمیزاده بروزیست اگر بروزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). خواجه پندارد که روزی، ده دهد او نمیداند که روزی ده دهد. ؟ ، {{نام مرکّب}} کسی که معاش کس یا کسان دیگر را عهده دار است: ره آموز و روزی ده و چاره گر بود این سه مر بی پدر را پدر. (گرشاسب نامه). خاقانی را تویی همه روز روزی ده و رازدار و محرم. خاقانی. ، مأمور جیره. (از فرهنگ ولف). متصدی وظیفه و جیره در درگاه پادشاه: بروزی دهان داد یکسر کلید چو آمد گه کینه جستن پدید. فردوسی. بفرمود خسرو بروزی دهان که گویند نام کهان و مهان. فردوسی. ازایران و توران مهان را بخواند درم داد و روزی دهان را بخواند. فردوسی. ز هر جای روزی دهان را بخواند بدیوان دینار دادن نشاند. فردوسی. چنانکه از ابیات زیر شاهنامه برمی آید روزی دهان در زمان ساسانیان از جملۀ صاحبان مقامات بوده اند و در مواقع رسمی جای مخصوصی در حضور پادشاه داشته اند: بنوروز چون برنشستی (خسرو پرویز) بتخت بنزدیک او موبد نیکبخت فروتر ز موبد مهان را بدی بزرگان و روزی دهان را بدی. فردوسی. ، بمجاز، غذادهنده. مربی. پرورش دهنده. محافظ: روزی دهان پنج حواس و چهار طبع خوالیگران نه فلک و هفت اخترند. ناصرخسرو. فیض تو که چشمۀ حیاتست روزی ده اصل امهاتست. نظامی. و رجوع به روزی دهنده شود
خدای عزوجل و روزی رسان. (آنندراج). خدا. (از فهرست ولف). روزی بخش. رازق: خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای. فردوسی. که اویست جاوید برتر خدای هم اویست روزی ده و رهنمای. فردوسی. خداوند بخشنده و کارساز خداوند روزی ده بی نیاز. فردوسی. جهاندار دادار و دادآور اوست که روزی ده بندگان یکسر اوست. فردوسی. روزی ده خویش را منت داری. (منتخب قابوس نامه ص 15). دین پرور اعداشکن روزی ده دشمن فکن. ناصرخسرو. مگو کآسمان میدهد روزیم که روزی ده آسمان میدهد. خاقانی. مور را روزی از سلیمان نیست که ز روزی ده سلیمان است. خاقانی. خداوند روزی ده دستگیر پناهنده را از درش ناگزیر. نظامی. قسام سپیدی و سیاهی روزی ده جمله مرغ و ماهی. نظامی. بر در او رو که از اینان به اوست روزی از او خواه که روزی ده اوست. نظامی. چندانکه تعلق آدمیزاده بروزیست اگر بروزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). خواجه پندارد که روزی، ده دهد او نمیداند که روزی ده دهد. ؟ ، {{نامِ مُرَکَّب}} کسی که معاش کس یا کسان دیگر را عهده دار است: ره آموز و روزی ده و چاره گر بود این سه مر بی پدر را پدر. (گرشاسب نامه). خاقانی را تویی همه روز روزی ده و رازدار و محرم. خاقانی. ، مأمور جیره. (از فرهنگ ولف). متصدی وظیفه و جیره در درگاه پادشاه: بروزی دهان داد یکسر کلید چو آمد گه کینه جستن پدید. فردوسی. بفرمود خسرو بروزی دهان که گویند نام کهان و مهان. فردوسی. ازایران و توران مهان را بخواند درم داد و روزی دهان را بخواند. فردوسی. ز هر جای روزی دهان را بخواند بدیوان دینار دادن نشاند. فردوسی. چنانکه از ابیات زیر شاهنامه برمی آید روزی دهان در زمان ساسانیان از جملۀ صاحبان مقامات بوده اند و در مواقع رسمی جای مخصوصی در حضور پادشاه داشته اند: بنوروز چون برنشستی (خسرو پرویز) بتخت بنزدیک او موبد نیکبخت فروتر ز موبد مهان را بدی بزرگان و روزی دهان را بدی. فردوسی. ، بمجاز، غذادهنده. مربی. پرورش دهنده. محافظ: روزی دهان پنج حواس و چهار طبع خوالیگران نه فلک و هفت اخترند. ناصرخسرو. فیض تو که چشمۀ حیاتست روزی ده اصل امهاتست. نظامی. و رجوع به روزی دهنده شود
عشوه دهنده. فریب دهنده. فریبکار: شه وزیری داشت رهزن عشوه ده کاو بر آب از مکر بربستی گره. مولوی. بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه عشوه ده. سعدی. دنیا زنیست عشوه ده ودلستان ولیک با کس همی بسر نبرد عهد شوهری. سعدی
عشوه دهنده. فریب دهنده. فریبکار: شه وزیری داشت رهزن عشوه ده کاو بر آب از مکر بربستی گره. مولوی. بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه عشوه ده. سعدی. دنیا زنیست عشوه ده ودلستان ولیک با کس همی بسر نبرد عهد شوهری. سعدی
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من روشنم از دود غم روز به خویش ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش. رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من روشنم از دود غم روز به خویش ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش. رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
دهی است از دهستان گل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع درخاور سقز و شمال خاوری قلعه کهنه. کوهستانی و سردسیر با 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع درخاور سقز و شمال خاوری قلعه کهنه. کوهستانی و سردسیر با 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 9هزارگزی شمال باختر رضوانده و یک هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع است. جلگه و مرطوبست و 1424 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دنیاچال، محصولش غلات، برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 9هزارگزی شمال باختر رضوانده و یک هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع است. جلگه و مرطوبست و 1424 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دنیاچال، محصولش غلات، برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی به مازندران. بارفروش: پس از وصول بدان حدود (مازندران) امیر نظام الدین عبدالکریم که ایالت آمل و بارفروشه ده ارثاً و استحقاقاً تعلق به وی میداشت... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520). و رجوع به همین کتاب ج 3 صص 340- 341- 343- 344- 347- 349- 354- 355 شود
دهی به مازندران. بارفروش: پس از وصول بدان حدود (مازندران) امیر نظام الدین عبدالکریم که ایالت آمل و بارفروشه ده ارثاً و استحقاقاً تعلق به وی میداشت... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520). و رجوع به همین کتاب ج 3 صص 340- 341- 343- 344- 347- 349- 354- 355 شود